حرف خ
|
|
حرف خ • خاک برایش خبر نبرد : وقتی بخواهند از مرده ای بد بگویند ، کلام را با این جمله آغاز می کنند • خاک مرده پاشیده اند : سکوت و خاموشی کامل آنجا حکم فرماست • خانه قاضی گرد و بسیار است اما شماره دارد : مال زیاد ، بی حساب هم نیست • خدا از دهنت بشنود : ای کاش چنان شود که تو می گویی ! • خدا از رگ گردن به آدم نزدیک تر است : خدا شاهد ناظر اعمال آدمی است • خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند : احتیاج و نیاز ، خواری و زبونی می آورد • خدا به آدم چشم داده : چرا بد انتخاب کرده اید ؟ • خدا به آدم دست داده : کارهای خود را نباید بر عهده ی دیگران گذاشت • خدا به آدم عقل داده : چرا نسنجیده و ندانسته عمل می کنی ؟ • خدا بزرگ است : هنوز باید امیدوار بود • خدا به قدر قلب هر کس می دهد : آدم حسود ، غالبا فقیر و بی بضاعت است • خدا جای حق نشسته : ستمکار به کیفر زشتکاری خویش می رسد • خدا خر را دید شاخش نداد : موذی و بدجنس است اما وسیله اذیت ندارد • خدا را بنده نیست : سرکش و یاغی شده • خدا کس بی کسان است : خداوند دستگیر درویشان و بینوایان است • خر بیار و باقالی بار کن : در موردی گفته می شود که معرکه و جنجالی بر سر موضوعی بر پا شود • خرج که از کیسه مهمان بود ، حاتم طایی شدن آسان بود : عطا و بخشش از مال دیگران سهل است • خرش از پل گذشت : اکنون که کارش با یاری دیگران به انجام رسیده یاری کنندگان را فراموش کرده است • خرش به گل مانده : ناتوان شد • خر ما از کرگی دم نداشت : از بیم زیانی بزرگتر از ادعای خسارت پیشین گذشتم • خروس بی محل : آن که گفتار و کردار نابجا دارد • خر و گاو را به یک چوب می راند : رعایت مقام و مرتبه را نمی کند • خط و نشان کشیدن : تهدید کردن • خلایق هر چه لایق : توفیق مردمان به قدر شایستگی آنهاست ( من مرده ی این ضرب المثلم ) • خواب خرگوشی : کنایه از غفلت است • خواب دیدن : به طمع افتادن ( شنیدید میگن باز چه خوابی برامون دیدی ) • خواهی نشوی رسوا ، همرنگ جماعت شو : چنان باش که همگان هستند تا رسوا نشوی ( این رو من واقعا تجربه کرد ، عجب تجربه تلخی هم بود ) • خوش را به آب و آتش می زند : برای رسیدن به مقصود به هر کاری دست می برد • خود را به کوچه علی چپ می زند : برای کسب منفعت یا دوری از ضرر و زیان ، تجاهل می کند ( البته از وقتی کوچه علی چپ افتاد تو طرح دیگه این مثل کاربرد نداره ) • خود را به موش مردگی می زند : برای مصلحتی ، خود را به مریضی می زند • خودم کردم که لعنت بر خودم باد : آنچه بر سرم رفت نتیجه بی تدبیری خودم بود • خوشی زیر دلش زده : حال که بخت با او موافق است ، قدر نمی داند • خون نکرده ام : گناه بزرگی مرتکب نشده ام تا سزاوار این کیفر باشم • خیابان متر می کند : بیکار است ( این مثل ماله 100 سال پیشه الان باید بگی کارت می سوزاند تا معلوم بشه طرف بیکاره )
نظرات شما عزیزان:
|
یک شنبه 18 دی 1401برچسب:, |
|
|
|